داستانک جاده
همانطور که با دست چپش فرمان ماشین را چسبیده بود دست دیگرش را روی شانه پسر پنجسالهاش گذاشت و گفت: «ببین پسرم، زندگی درست شبیه این جادهاس. جادهای که فقط یکبار از اون عبور میکنیم. این جاده یکطرفهاس. برگشتی نداره. ما نمیدونیم بعد از اون