جنگ
داستان کوتاه محبوبه
ارتش عراق خرمشهر را به اشغال خود درآورده بود. مردم خانههای خود را خالی کرده بودند. عبدالرضا و محبوبه در خانهی خود گیر افتاده بودند. اگر کمی بنزین داشتند میتوانستند با ماشین قدیمیشان که مدت زیادی بود توی حیاط خاک میخورد شهر را ترک کنند.
در مبارزه با دخترم همیشه پیروزم
نزدیکترین شهربازی به خانهمان «خورشید طلایی» نام دارد. آخر هفته که میرسید سنا میگفت : «پدر! برویم گُلدنسان (خورشید طلائی)؟». بعد با هم به شهربازی میرفتیم و بازیهای مختلفی را انجام میدادیم. در یکی از بازیها من همیشه بازنده میشدم .البته خیلی دلم میخواست یک
زندگیکردن سختتر از مردن است
جنگ همواره رویدادی فراتر از یک تسویهحساب سیاسی است. سرباز پیروزمند، تسلیم میشود. تسلیم بنیادِ بدسرشت خویش. هر چیزی حتا یادبودهای هنری و باستانی را ویران میکند، مهارتش را در شکنجه، آزار و تجاوز آزمایش میکند. ظلم میکند و به نابودی میکشاند . وحشت میآفریند