آقای بازرس
سنوسال و حسوحالم در حوالی ۱۰ سالگی پرسه میزد که چندوچون کشتن یک نفر را از سر میگذارندم. در خیالم شکیبایی میکردم تا روز به ظلمت آلوده شود. آنگاه از دیوار خانهاش بالا میرفتم. هنگامی که در خواب بود دشنه را تا بُن فولاد در
سنوسال و حسوحالم در حوالی ۱۰ سالگی پرسه میزد که چندوچون کشتن یک نفر را از سر میگذارندم. در خیالم شکیبایی میکردم تا روز به ظلمت آلوده شود. آنگاه از دیوار خانهاش بالا میرفتم. هنگامی که در خواب بود دشنه را تا بُن فولاد در
یکی از موانعی که ابلاغ و انتقال پیام را دچار مشکل میکند کژتابی است. این اصطلاح نخستینبار توسط بهاءالدین خرمشاهی ابداع و به کار برده شد. هنگامی که در جملات و گزارهها از واژهها و عبارات به گونهای استفاده میشود که دربرگیرندهی بیش از یک
میشد با گفتن یک “ببخشید” کلید را درون قفل در چرخاند و به داخل خانه رفت و در را به روی آنچه آن بیرون بود بست. آرام مقابل تلویزیون لم داد واز صدای بارانِ آن سوی پنجرهها لذت برد. اما دیدن گریهی زنی باردار زیر
خاستگاه نظام فکری مردسالارانه دیرینگیاش به درازای تاریخ بشری است و شوربختانه تا ابد امتداد خواهد یافت. شاید در ویترین جوامع مدعی دموکراسی اندکی سیمای زنان و حقوق آنها بزک کرده و زراندود به چشم بیاید اما در لایههای ناپیدای همین جوامع متمدن و مترقی
ادامهی حیات مؤسسات اداری و خدماتی در گرو استقبال مخاطبین از خدمات آنها میباشد. این موسسات میکوشند تا با خلق شیوههای نوین توجه مشتریان بیشتری را به خود جلب نمایند. در این راستا ضمن آموزش کارکنان خود مقرراتی را نیز جهت احترام به مراجعین و
بدا بر مردمی که دچار خودشیفتگی جمعی شدهاند. آدمهای بیطبقهای که هیچند و میگردند و میگردند تادستهای برای خود دست و پا کنند و به آن بپیوندند تا هویتی که نه از آنِ خودشان بلکه تمامأ با فردیتشان بیگانه است بهدست بیاورند. قومیت، لهجه، نژاد،
یکی از مُغالطاتی که در گفتگوهای روزانه به فراوانی شنیده میشود مغلطهی فضل فروشی است. در این نوع مغلطه فرد میکوشد ناتوانیاش در ارائه یک استدلالِ درست و منطقی را با بیان عباراتی قلمبه و ناآشنا بپوشاند. بهعنوان مثال اگر در مورد گزارهای از وی
نیمه شعبان بود و جشنی در سراسر کشور به راه افتاده بود. در هر جایی و سر هر کوچهای بساط شربت و شیرینی برقرار بود. از خیابان فرعی به خیابان اصلی پیچیدم. جمعیتی شادان و خوشحال گرد هم جمع شده بودند. ماشینها با زحمت از
حالا دیگر سالن انتظار خلوت شده است. مراجعین کارهایشان راه افتاده و رفتهاند. چه خونهایی که باید ریخته میشد و نشد. چه آدمهایی که باید از هستی سرنگون میشدند اما نشد. آنهم برای یک اختلاف حساب اندک. دخترک خردسالی به تماشای هیاهوهای پدر بود و