ماجرای اتوبوس اتوبوس که از ترمینال بیرون آمد تمام صندلیهایش پر بود. کنار آخرین میدان شهر سربازی سوار اتوبوس شد و دمق و پکر پای بوفه نشست. از چهرهاش پیدا بود که ادامه » ۱۴۰۲/۱۰/۱۹ ۶ دیدگاه
دختری در آستانهی پرواز نیما شبیه هیچکس نیست. به زندگی ارج مینهد و بر آن است تا دنیا را دگرگون نماید. تغییری هرچند خُرد و هراندازه بیمقدار. تا آنجا که سنگی را از روی ادامه » ۱۴۰۲/۰۹/۲۸ ۱ دیدگاه
کاش هر روز یکشنبه بود روی یکی از نیمکتهای ردیف دوم نشسته بود. چشمهایش را با خود آورده بود. همان چشمهایی که آنقدر زیبا بودند که گمان نمیکنم به غیر از زیبایی چیز دیگری را ادامه » ۱۴۰۲/۰۹/۱۱ ۹ دیدگاه