مقالهها و داستانهای مجتبی طاهری
برای یاسمین
دخترم! به تو مینویسم. به تویی که تا این زمان نمیشناسمت. در شبی که احساس کمرشکن تنهایی حُلول تازهی عشقی را در خود هضم میکند و مرا بهناچار به سوی
۱۴۰۳/۰۲/۲۴
۳ دیدگاه
داستانک جاده
همانطور که با دست چپش فرمان ماشین را چسبیده بود دست دیگرش را روی شانه پسر پنجسالهاش گذاشت و گفت: «ببین پسرم، زندگی درست شبیه این جادهاس. جادهای که فقط
۱۴۰۳/۰۲/۱۸
۱ دیدگاه