مقاله‌ها و داستان‌های مجتبی طاهری

پایان بی آغاز

صدای آژیر ممتد آمبولانس حواس از دست رفته ام را سر جایش برمی گرداند. کسی را از مرگ دور می کنند.آنطور که آغاز وجود، شادی آور است دوچندان، مرگ موحش

ادامه »

نگاه و لبخند

تنها تو بودی  و غمی که در دلم می پائید  و می رفت تا ابدیت یابد  و راز جاودگانی اش را خواندی در نگاه من چه ناباورانه دوختی بر من

ادامه »

بی وفا

تو که با دیگری بودی چرا روزم سیه کردی  چرا عمر سراسر محنت من را تبه کردی توکه نامهربان بودی چرا کردی نظر بر من  چرا چون لیلی زیبا به

ادامه »