چرخهای ماشین ساجعلی دیروز با مادرم تماس گرفتم تا حالش را بپرسم. در میان حرفهایمان به یکباره گفت : “شنیدی ساجعلی را کشتهاند؟”. خبر را سریع و کوتاه به من داد . انگار ادامه » ۱۴۰۰/۰۸/۲۳ بدون دیدگاه
داستانک چراغ نفتی نیمه های شب است. برف سنگینی باریده و موجب قطع برق شده است. همه چیز در تاریکی فرو رفته است. او غم بزرگی در سینه دارد. طاقت این تاریکی و ادامه » ۱۴۰۰/۰۵/۰۵ ۶ دیدگاه
پیکنیک (پکنیک) می خوام بعد از گذشت سالها از رازی پرده بردارم.داستان مربوط می شه به سالها پیش. یکی از همکارام کمی تند مزاج بود و گاهی با مراجعین بگو مگو می ادامه » ۱۴۰۰/۰۴/۲۸ ۳ دیدگاه