ادبی

آیا اسم خود را دوست دارید؟

اسمش را پرسیدم گفت: «مجتبی» به خودم اجازه دادم کمی سر به سرش بگذارم گفتم: «آخه مجتبی هم شد اسم؟» گفت: «نه خیلی، اسمِ تو شناسنامه‌ام اینه» گفتم: «پس چی صدات می کنن؟» گفت: «کاوه» گفتم: «مجتبی هم بد نیس» گفت: «خب شاید» گفتم: «اسم

ادامه »

در جست‌وجوی حقیقت

بیزارم از  بیهوده زیستن بی‌تفاوت وَهمِ کژ‌‌اندیشان کور را به تماشا نشستن روی‌گردانم از قربانیان جهل آنان که می‌پندارند کلید‌‌دار صندوقچه‌ی  حقیقت‌اند و چه زود‌هنگام در آغازِ این عمر اندک بی هیچ رنج و تکاپوئی شراب باور را سرکشیده‌اند دوگانه‌راهی است در پیش رویم راه

ادامه »

نوشته‌های مرموز

باز هم به اتاقم آمد. با ماسکی سفید شبیه پاپیون در زیر چانه‌اش. از من خواهش کرد از پشت میزم برخیزم و به آن طرف میز بروم. درخواستش را با کلافگی پذیرفتم. جلوی میز رو در رویش ایستادم. تعدادی فرم به هم پیوسته کنار چاپ‌گر

ادامه »

امتحان ریاضیات

یاسمین  می­‌گفت: «همیشه از امتحان ریاضیات می‌ترسیدم. دشواری آن اگر از هوا کردن آپولو بیشتر نبود دست کمی هم از آن نداشت. اما اگر سختی‌های تمرین ریاضی و امتحان‌دادن را کنار بگذاریم، نشان‌دادن ورقه‌ی امتحان به پدرم برای امضاء و شرم‌ساری حاصل از آن برایم

ادامه »

داستان کوتاه کوچه‌ی لیلا

عصرهای تابستان، آن‌جا که خورشید خسته از تابیدن، راه خانه‌اش را در پیش می‌گرفت روی تاقچه‌ی پایین پنجره می‌نشست. گوشه‌ی پرده را به کناری می‌زد. می‌دانستم آن‌‌جاست. او را نمی‌دیدم اما حضورش را حس می‌کردم. سر‌به‌زیر بودم و خودم را به ندیدن می‌زدم. فوتبال بازی

ادامه »

داستان کوتاه ماجرای عجیب زباله‌ی سر چهار راه

دم‌دمای صبح بود. هوا تازه گرگ و میش شده بود. هاشم، سحرخیز‌ترین رفتگر شهر با جاروی دسته بلندش کرت و کرت و کرت خاک‌های کوچه را تار و مار می‌کرد. به سر چهار‌راه که می‌رسید به ترتیب کوچه‌ها را از سمت راست به چپ جارو

ادامه »

پائیز

پنجره رو به خیابان باز است  بوی باران و نم چوب صنوبر جاری ست عابری خسته و سیگار به دست توده ابری به هوا افشانده ست یاسمین پشت به دیوار بلند آبشار زیر چتری همه رنگ ،با لبخند عکس می گیرد و مغرور به خود

ادامه »

داستانک چراغ نفتی

نیمه های شب است. برف سنگینی باریده و موجب قطع برق شده است. همه چیز در تاریکی فرو رفته است. او غم بزرگی در سینه دارد. طاقت این تاریکی و تنهایی را ندارد. تمام دلخوشی اش یک نخ سیگاری است که خود را ته پاکت

ادامه »

پیکنیک (پکنیک)

می خوام بعد از گذشت سال‌ها از رازی پرده بردارم.داستان مربوط می شه به سالها پیش. یکی از همکارام کمی تند مزاج بود و گاهی با مراجعین بگو مگو می کرد و هر بار رئیس منو صدا می کرد و از من می خواست که

ادامه »