ادبی

گوشواره

روز زن بود. رفته بودیم بیرون. داشتم فکر می‌کردم چطور همسرم را غافل‌گیر کنم. از کف ماشین چیزی برداشت. کمی به من نگاه کرد و پرسید: «این چیه؟». به لنگه‌ی گوشواره‌‌ای که توی دستش بود نگاه کردم و گفتم:«نمی‌دونم». هر دو غافل‌گیر شدیم. دور زدیم

ادامه »

داستان کوتاه پست‌چی هر هفته در می‌زند

زنگ خانه به صدا درآمد. خانه‌ای غریب و فراموش شده. با دری آهنی و زنگ‌زده در انتهای بن‌بست اقاقیا. روی دیوارش پلاکی آبی به شماره ۲۴ چنان چهار‌میخ شده بود که گویی مسیح را به صلیب کشیده‌اند. مریم به یک‌باره از جا پرید. با خودش

ادامه »

بوی کتاب فارسی

پسرعمه‌ی مادرم انباردار اداره‌ی آموزش و پرورش بود. آن‌روزها بهش می‌گفتیم اداره‌ی فرهنگ. بعدها رئیس اداره شد. دبستان ما در چند قدمی آن اداره بود. همیشه لب و لوچه‌ی کتاب فارسیم تا‌خورده و کثیف بود. اما باکی نبود. به انبار اداره می‌رفتم و یک تومان

ادامه »

اول خرداد

باز هم اول خرداد رسید دختر سبز بهار سرزده از راه رسید غنچه‌ در باغچه‌ی زندگی آرام شکُفت بلبل از شوق به رویش خندید شبنمی بر پرِ آن غنچه‌ی گل پای کوبید و برقصید و چکید یاسمین سوگلی باغچه‌ی هستی شد جام گیتی پرِ شادی

ادامه »

خوب حرف‌زدن با افزایش دایره‌ی واژگان

خوب نوشتن و خوب گفتن بدون افزایش دایره‌ی واژگان به نظر دشوار بوده و چیزی کم خواهد داشت. یکی از راه‌های فراگیری آن، واژه ‌برداری از نوشته‌هایی است که می‌خوانیم و به کار بردن آن‌ها در گفتار و نوشتارمان می‌باشد. قبل از شروع، واژه‌ها را

ادامه »

قطار، اندوهِ رفتن است

باران می‌آید قطار می‌رود  من می‌دَوم تو می‌روی  من می‌مانم در حسرت بوسه‌ی واپسین قطار می‌رود تو می‌روی و خاطره می‌شود عطر لبخندت هنگام وداع قطار، اندوهِ رفتن است در امتداد بدرقه‌ای طولانی

ادامه »

داستانک شاپی‌کاف

چند‌ سالی می‌شد که سازمان‌ها تصمیم گرفته بودند جهت کاهش مراجعات و سهولت دسترسی، برخی از خدمات حضوری خود را از طریق وب‌سایت‌ها و پرتال‌ها ارائه نمایند. آن‌روزها این‌قدر اینترنت فراگیر نبود و تلفن‌های هوشمند به‌ این گستردگی در دست‌رس مردم قرار نداشت. بنابراین بیشتر

ادامه »

داستان کوتاه خون‌های نریخته

حالا دیگر سالن انتظار خلوت شده است. مراجعین کارهایشان راه افتاده و رفته‌اند. چه خون‌هایی که باید ریخته می‌شد و نشد. چه آدم‌هایی که باید از هستی سرنگون می‌شدند اما نشد. آن‌هم برای یک اختلاف حساب اندک. دخترک خردسالی به تماشای هیاهو‌های پدر بود و

ادامه »

نویسنده‌ی دیوانه،حکم‌ران سرزمین واژه‌ها

دیوانگی تعبیری است از آن چه که بر یک نویسنده می‌گذرد. نویسنده کسی است که به گونه‌ای دیگر می‌اندیشد. او چیزی برای خود نمی‌خواهد الا احساس رهایی از زیر بار آن‌چه در ذهن او سنگینی می‌کند. می‌نویسد تا دیگران را به شکل خویش در بیاورد.

ادامه »