نمایش تصادفی نوشتهها
نویسندهی دیوانه،حکمران سرزمین واژهها
دیوانگی تعبیری است از آن چه که بر یک نویسنده میگذرد. نویسنده کسی است که به گونهای دیگر میاندیشد. او چیزی برای خود نمیخواهد الا احساس رهایی از زیر بار آنچه در ذهن او سنگینی میکند. مینویسد تا دیگران را به شکل خویش در بیاورد.
کارهای درست یا نادرست در فلسفهی اخلاق کدامند؟
پاسخدادن به پرسشهای فراوانی همچون آنچه در بالا دیدید نیازمند پرداختن به نظریات گونهگون اخلاقی است. بایدها و نبایدها قیدهایی است که در گفتوگوهای روزانه بسیار به کار برده میشود. بهعنوان مثال وقتی از کسی میخواهیم کاری “درست” را انجام دهد از کلمه “باید” بهره
برداشتهای متفاوت از رفتارهای خودآگاه و ناخودآگاه
منافع و خواستههای آدمها در بیشتر موارد، یکسان و شبیه به هم میباشد. چیزهایی که فردی را خوشحال و یا ناراحت میکند میتواند در مورد عده بیشماری از آدمها هم همین نتیجه را در پی داشته باشد. اما با توجه به فردیت و گوناگونی در
نامهای به آینده
دخترم! به تو مینویسم. به تویی که هنوز نمیشناسمت. در شبی که احساس کمرشکن تنهایی حلول تازهی عشقی را در خود هضم میکند و مرا بهناچار بهسوی تو میراند. دوستت دارم بیآنکه بدانم کیستی و میپرستمت به خاطر عظمت وجودت که هنوز ناپیداست. دخترم، ای
در جستوجوی حقیقت
بیزارم از بیهوده زیستن بیتفاوت وَهمِ کژاندیشان کور را به تماشا نشستن رویگردانم از قربانیان جهل آنان که میپندارند کلیددار صندوقچهی حقیقتاند و چه زودهنگام در آغازِ این عمر اندک بی هیچ رنج و تکاپوئی شراب باور را سرکشیدهاند دوگانهراهی است در پیش رویم راه
پایان بی آغاز
صدای آژیر ممتد آمبولانس حواس از دست رفته ام را سر جایش برمی گرداند. کسی را از مرگ دور می کنند.آنطور که آغاز وجود، شادی آور است دوچندان، مرگ موحش و خوف انگیز. وجودی که آغاز شده در حال انجام است. آدمی همیشه آغاز می
داستان کوتاه محبوبه
ارتش عراق خرمشهر را به اشغال خود درآورده بود. مردم خانههای خود را خالی کرده بودند. عبدالرضا و محبوبه در خانهی خود گیر افتاده بودند. اگر کمی بنزین داشتند میتوانستند با ماشین قدیمیشان که مدت زیادی بود توی حیاط خاک میخورد شهر را ترک کنند.
بی سواد نباشیم
همان طور که میدانیم متن پیام اصلیترین جزء در فرایند برقراری ارتباط است. واژه ها و کلمات متداول ترین شکل یک پیام می باشند. اگر تماس با تلفن را نادیده بگیریم ،در گذشته ،ارتباط از طریق نامه رایج ترین روش ارتباط بوده است. نوشتن نامه
کاردرست باشیم یا درستکار؟
از کارهائی نام خواهم برد که شخص یا اشخاصی سعی و تلاش خود را نمودهاند تا آنها را به «درستی» انجام دهند. انجام درستِ کار بدون در نظر گرفتن نتیجهی آن، چیزی است که همه آن افراد بر روی آن متمرکز هستند. شاید بپرسید: اِشکالش
داستان کوتاه پرسپولیسی هستی یا استقلالی؟
مسابقه تمام شد. یک بر صفر. برای خروج از ورزشگاه غوغائی بود. با سرعت خود را به پارکینگ ورزشگاه رساندم. میدانستم قرار است چه اتفاقاتی بیفتد. عدهای با پرچم و لباسهای آبیرنگ و گروهی با رنگ قرمز اینطرف و آنطرف میرفتند. فحشهای رکیک رد و
چلیپای رنج
صلیب، یادبود رنجِ آدمی است نگاه کن که چگونه مصیبتبار تا قربانگاه بر دوشِ زخم خورده میکِشد چلیپایِ رنج خویش را تا کِی جان از کف بگذارد و کجا بار بر زمین نهد این آدمیزادهی رنجور، در انتهای هستی درد، قامت درختی است برایستاده در
شمع خاطرهها
همیشه نمیشود چشمها را به روی گذشته بست. گاهی باید برگشت و به پشت سر نگاهی کرد. به آنچه در روزگاران طولانی بر ما گذشته است. اولین جشن تولدی را که به یاد دارم در پانزده سالگی ام بود. مادرم باز هم غافلگیرم کرد. شبیه
داستان کوتاه ماجرای شب برفی
ساعت ۱۱ تلفنم زنگ خورد. سینا بود، همکلاسی غزل. گفتم: «بفرمایید. امرتون». گفت: «میخواستم ازتون اجازه بگیرم که فرداشب برای دستبوسی با خانواده خدمت برسیم.» صدایش پر از شرم و اضطراب بود. گفتم: «از نظر من اشکالی نداره. تشریف بیارین». اعتماد به نفسی پیدا کرد
تازه به دوران رسیده
تویی، که تازه رسیده ای ما سال هاست شهروند این شهریم: “شهر دوران” مجتبی طاهری
آقای بازرس
سنوسال و حسوحالم در حوالی ۱۰ سالگی پرسه میزد که چندوچون کشتن یک نفر را از سر میگذارندم. در خیالم شکیبایی میکردم تا روز به ظلمت آلوده شود. آنگاه از دیوار خانهاش بالا میرفتم. هنگامی که در خواب بود دشنه را تا بُن فولاد در
شادی خود را به رنج دیگران گره نزنیم
نیمه شعبان بود و جشنی در سراسر کشور به راه افتاده بود. در هر جایی و سر هر کوچهای بساط شربت و شیرینی برقرار بود. از خیابان فرعی به خیابان اصلی پیچیدم. جمعیتی شادان و خوشحال گرد هم جمع شده بودند. ماشینها با زحمت از
آیا همیشه حق با مشتری است؟
ادامهی حیات مؤسسات اداری و خدماتی در گرو استقبال مخاطبین از خدمات آنها میباشد. این موسسات میکوشند تا با خلق شیوههای نوین توجه مشتریان بیشتری را به خود جلب نمایند. در این راستا ضمن آموزش کارکنان خود مقرراتی را نیز جهت احترام به مراجعین و
چقدر خرافاتی هستیم؟
مسافری را بدرقه میکنید که در آستانه در، قرآن را میبوسد و از زیر آن رد میشود. او اطمینان خاطر دارد این کار او را از خطرات احتمالی مصون نگه میدارد. به ساعتش نگاهی میاندازد کمی دیر شده است. اگر پایی بردارد و دستی بجنباند
پنجاه سالگی
تاریخ من از اولین روز تابستون شروع میشه. امروز پنجاهمین سالروز تولدمه.تو پنجاه سالگیه که می فهمی بزرگ تر ها دیگه خیلی بزرگ تر از تو نیستند. و سنشون خیلی که باشه حدودای یک و نیم برابر سن تو ئه. قهرمان های زندگی، الگوها و
داستان کوتاه دیوانهی گونیبهدست
مردی خمیدهقامت در زد و وارد اتاقم شد. بیدرنگ شناختمش. همشهریم بود. از آخرین باری که دیده بودمش سالهای زیادی گذشته بود. آنوقتها فقط از دور میدیدمش و هرگز به او نزدیک نمیشدم. دوری کردن از یک دیوانهی گونیبهدست شرط عقل است. بچه که بودم
گریه،تنهائی،خلوت
اگر میگریم ملامتم نکنید من از تبار گریه میآیم بدرقهی راهم گریهی مادر بود توشهی راهم چشمانی نمدار و تنهایی، که مپرس ای تنهایی! ای تنهاترین واژهها! آندم که به پیشوازم آمدی ندانستی که پیشترها نیز تنها بودهام در خلوت شبهای خویش و تو ای
ثانیه های بی قرار
نوزده، هجده، هفده، هنوز ترمز دستی بالاست. نیم کلاچ و گازهای پی در پی، دور موتور از ۳۰۰۰ بالاتر می رود.ماشین همچون سگی حمله ور به جلو می تازد. اما افسارش او را سر جایش نگه می دارد. هفت، شش، پنج، دستی را می خواباند
کاش هر روز یکشنبه بود
روی یکی از نیمکتهای ردیف دوم نشسته بود. چشمهایش را با خود آورده بود. همان چشمهایی که آنقدر زیبا بودند که گمان نمیکنم به غیر از زیبایی چیز دیگری را دیده باشند. به جایی در دوردست خیره شده بود. جایی که هیچ جا نبود. آیا
چرخهای ماشین ساجعلی
دیروز با مادرم تماس گرفتم تا حالش را بپرسم. در میان حرفهایمان به یکباره گفت : “شنیدی ساجعلی را کشتهاند؟”. خبر را سریع و کوتاه به من داد . انگار در همان یکصدم ثانیه اول از گفتنش پشیمان شده بود تا خاطر مرا آزرده نکند
آیا بخشیدن دیگران وظیفهی ماست؟
آیا «بخشیدن دیگران» وظیفهی ماست. آیا همواره میتوان چشم خود را بهروی بیمبالاتیِ پایانناپذیر دیگران بست؟ آیا باید آغاز جلسه را تا ورود کسی که مدام دیر حاضر میشود به تأخیر انداخت و به محض ورود او به نشانهی احترام از جای خود برخاست. آیا
داستان کوتاه آنسوی پنجره
شقایق و مهران بهتازگی ازدواج کرده بودند و در آپارتمانی کوچک که پنجرهاش درست مقابل پنجرهی ما قرار داشت همسایهی ما شده بودند. اولینبار شقایق را از پشت پنجرهی آپارتمانشان دیدم. دوستی ما با یک لبخند ساده شکل گرفت. با اشارهی دستم به نشانهی تلفن،
خوب حرفزدن با افزایش دایرهی واژگان
خوب نوشتن و خوب گفتن بدون افزایش دایرهی واژگان به نظر دشوار بوده و چیزی کم خواهد داشت. یکی از راههای فراگیری آن، واژه برداری از نوشتههایی است که میخوانیم و به کار بردن آنها در گفتار و نوشتارمان میباشد. قبل از شروع، واژهها را
زندگیکردن سختتر از مردن است
جنگ همواره رویدادی فراتر از یک تسویهحساب سیاسی است. سرباز پیروزمند، تسلیم میشود. تسلیم بنیادِ بدسرشت خویش. هر چیزی حتا یادبودهای هنری و باستانی را ویران میکند، مهارتش را در شکنجه، آزار و تجاوز آزمایش میکند. ظلم میکند و به نابودی میکشاند . وحشت میآفریند
داستانک جاده
همانطور که با دست چپش فرمان ماشین را چسبیده بود دست دیگرش را روی شانه پسر پنجسالهاش گذاشت و گفت: «ببین پسرم، زندگی درست شبیه این جادهاس. جادهای که فقط یکبار از اون عبور میکنیم. این جاده یکطرفهاس. برگشتی نداره. ما نمیدونیم بعد از اون
مچالههای ساده و نجیب
بارها وبارها قلم سبزم را برداشته ام.جملات و کلمات را در ذهنم مرور کرده ام. چند سطری نوشته ام. اما هربار نوشته هایم را مچاله کرده ام. انگار چیزی در نوشته هایم کم بود . شاید کلمات اصیل و بی ریایی برای نوشتن پیدا نمی کردم
لحظه های پرواز
گاهی اوقات لحظاتی در زندگی من وجود دارند که با همیشه تفاوت دارند. نمیدانم چه اصراری دارم که تو هم این لحظه ها را درک کنی. شاید به این دلیل است که این لحظات زیبا هستند و به هر چه زیبایی است ربط دارند و