مجتبی طاهری
مجتبی طاهری
بایگانی‌ها

یاسمین  می­‌گفت:

«همیشه از امتحان ریاضیات می‌ترسیدم. دشواری آن اگر از هوا کردن آپولو بیشتر نبود دست کمی هم از آن نداشت. اما اگر سختی‌های تمرین ریاضی و امتحان‌دادن را کنار بگذاریم، نشان‌دادن ورقه‌ی امتحان به پدرم برای امضاء و شرم‌ساری حاصل از آن برایم سخت بود و ناشدنی. پدر دعوا نمی‌کرد. با مهربانی برایم از خوبی‌های ریاضیات و کاربردهای آن در زندگی می‌گفت. اما من که برای ریاضی و کاربردش در زندگی هیچ فایده‌ای متصور نبودم، خجالت‌زده از نمره‌ام و البته از مهربانی پدر، سرم را به زیر می‌انداختم و تا انتها به حرفهایش گوش می‌دادم. دلم می‌خواست زودتر خلاص می‌شدم و به دنبال بازی می‌رفتم.

وقتی نمره‌ی صفر ریاضی را به پدرم نشان دادم با تعجب گفت: «دخترم چرا صفر گرفتی؟ نمره‌ای کمتر از صفر نبود که بگیری؟» و من با لحنی توجیه‌گرانه به او می‌گفتم:«نگران نباشید صفرش زیاد گنده نیست. همکلاسی‌ام صفر گنده‌ای گرفته است». پدرم خندید و بغلم کرد و به من گفت:«درست را بخوان و قول بده در امتحان بعدی حتماً بیست بگیری». برای خلاصی از دست پدر و نصیحت‌هایش بدون معطلی قول دادم که حتماً در امتحان بعدی بیست بگیرم .

قولی که فقط همان‌روز در خاطرم بود و خیلی زود آن‌را در قفسه‌‌ی قول‌های فراموش شده‌ام بایگانی کردم. روزها گذشتند و گذشتند. نوبت امتحان بعدی فرا رسید. امتحان سختی بود. دعا می‌کردم فقط یک نمره‌ی دَه بگیرم. خانم معلم ورقه‌های امتحانی را تصحیح کرد. آ‌ن‌ها را تحویلمان داد و از ما خواست که آن‌را به پدرمان نشان بدهیم و امضاء ایشان را بگیریم و ورقه را به مدرسه برگردانیم. قولم را به خاطر آوردم. از مدرسه تا خانه همش به این فکر می‌کردم که چطور ورقه‌ام را به پدرم نشان بدهم. تحمل یک شرم‌ساری دیگر را نداشتم.

نقشه‌هائی شیطانی به ذهنم خطور کرد. بهتر است اصلن ورقه‌ام را به او نشان ندهم. اما اگر این کار را می‌کردم چه پاسخی برای معلمم داشتم؟. شاید بتوانم امضایش را جعل کنم . اما این یکی هرگز امکان پذیر نبود. جعل امضای پیچیده پدر نا‌ممکن بود. تصمیم گرفتم نمره‌ام را تغییر بدهم . بهترین انتخاب همین بود. این کار را کردم. بد هم از آب در نیامد. راضی بودم. پدرم که از سر کار برگشت بدو بدو به استقبالش رفتم .همان‌کاری که آن را فرار رو‌‌‌به جلو می‌نامند. شاید پدر از شادی من باورش در مورد نمره‌ام محکم شود و به فراست بررسی آن نیفتد: با فریاد و شادی گفتم: «پدر لطفاً ورقه‌ام را امضا کن». پدر به برگه‌ی امتحانی خیره شد. زیر لب حساب و کتاب کرد. با لحنی سرزنش کننده پرسید: «ده و نیم گرفته‌ای؟» لبخند از روی لب‌هایم پر کشید.سرم را پائین انداختم. خجالت کشیدم و ساکت ماندم. تعجب کردم. آخر از کجا می دانست نمره‌ی من ده و نیم شده است.چطور توانسته بود آن را دقیق حدس بزند. من که نمره‌ام را خیلی دقیق و با خودکارِ هم‌رنگ جعل کرده بودم. شاید نمره‌های هر سوال را با هم جمع کرده بود. باید آن‌ها را هم تغییر می‌دادم. از این خنگ بازی خودم عصبانی بودم. اما پدر با مهربانی دستی به سرم کشید و گفت: «دخترم  اشکالی ندارد. شاید بهتر باشد بیشتر تلاش کنی. حالا برو خودکارت را بیاور تا برایت امضایش کنم».

 از خجالت سرم را پایین انداختم و گفتم: «چشم پدر». بعد رو به مادرم کرد و با خنده گفت: «دخترمان در امتحان ریاضیات بالاترین نمره کلاس را گرفته است. نمره او بیست و نیم شده است».

لطفاً دیدگاه خود را بنویسید

7 پاسخ

  1. درود آقای طاهری عزیز
    این داستان من رو به گذشته برد، با اینکه شاگرد ممتاز بودم اما شیطنتم همیشه پابرجابود
    دوم راهنمایی بودم برای دو تا از دوستانم کارنامه ی تقلبی درست کردم که نمراتشون افتضاح بود و والدین شون بسیار سختگیر، اونا متوجه نشدن و هدیه ای هم برای دوستام گرفتند بخاطر نمرات خوبی که تو کارنامه ی تقلبی، من حک کرده بودم😁

  2. داستان قشنگ بود .من یاد خودم افتادم ،که به بچه هام سخت میگرفتم وحالا چقدر پشیمونم.

  3. داستان بسیار شیرین و شیوا بیان شده و لبخندی که در انتها روی لبها میاره اون و در ذهن ماندگارتر می کنه. فقط اینکه من دوست دارم در متنهایی اینچنینی به‌جای پدر و مادر، از مامان و بابا استفاده بشه. به نظرم صمیمی تر میشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *