نیمه های شب است.
برف سنگینی باریده و موجب قطع برق شده است.
همه چیز در تاریکی فرو رفته است.
او غم بزرگی در سینه دارد.
طاقت این تاریکی و تنهایی را ندارد.
تمام دلخوشی اش یک نخ سیگاری است که خود را ته پاکت قایم کرده است.
رقص سایه روشن شعله های یک چراغ گرد سوز کمی اتاقش را روشن کرده است.
چراغی که چندان فروغی ندارد اما مایه دل گرمی است.
کبریت را پیدا نمی کند.
سیگار را برلب گرفته و روی چراغ می گیرد.
تنها سیگارش درون چراغ سقوط می کند و شعله ور می شود.
6 دیدگاه
👌🏼عالی بود
👌🏼
ناراحت اون نخ سیگار شدم
😁🍀🍀
با خوندن اینجور متن ها انگار داری فیلمش رو توی ذهنت نگاه میکنی
سلام علی آقا.خوشحالم برگشتی❤🌹