تو بیا
که در این غربت دور
می رسد شاخ سپیدار به سرمنزل ماه
می رود آب به دیدار کویر
می روم مست به معراج خیال
و در این خلوت پائیزی باغ
گل حسرت تنهاست
تو بیا
لب دریای پراز حادثه شعر رویم
واژه ها را به سرانگشت خیال لمس کنیم
و خدا را ز پریشانی یک قافیه احساس کنیم
ماه امشب ز پس پرده ابر
به من از پنجره باز غمین می نگرد
خانه سرشار ز موسیقی اعجاز تو نیست
و تو گویی ز تپشهای هراس دل من بی خبری
به تب تند نگاه
به شب برف زمین
و به زیبایی محصور تو در عالم قاب
به سکوت گل سنگ
وبه یک بالش خیس از نم اشک
و به هرجلوه زیبای طبیعت سوگند
دیگر از فاصله ها حرفی نیست
من به احساس گل سرخ تورا می خوانم
تا بیایی و به فردا برسیم
و نپرسیم زهم چه غمی داشته ایم
آخرین دیدگاهها