چند پرسشفلسفی دربارهی ماهیت “من”.
آنروزها مهربانوی قصهی بزرگ علوی میگفت: «جسمم را میخواستم به کسی ببخشم که روح مرا اسیر کند». به درستی پیداست که مهربانو بین خود و جسم و روحش تمایزی روا داشته است. او خود را مالک جسم و روحش فرض کرده و تصمیمش را گرفته بود که در مقابل اسارت روحش جسمش را هدیه دهد. اما این “منِ” او بهطور مشخص و دقیق که و یا چه بود که چنین توانایی و اختیاری برای بخشیدن هریک از آن دو را دارا بود؟ آیا خود را چیزی سوای جسم و روحش میپنداشت که مدام در حال تأثیر و تأثر با هریک از آنها بود؟
همین پرسش برآنم داشت تا در مورد “من” کمی بیندیشم و افکارم را بنویسم. همان منی که اگر بخواهم به شما نشانش دهم انگشت اشارهام به سوی سینهام نشانه خواهد رفت.
تا اینجا دریافتید که این من که از او سخن به میان آوردم هم دارای انگشت است و هم سینه. پاسخ شما را با مغز و ادراکش میدهد. پس هم مغز دارد و هم ادراک. روح و روانش متمرکز است تا پاسخی برای پرسش شما دست و پا کند. پس واجد روح است. بهراستی این من کیست که هم جسم دارد و هم روح. آیا آمیختهای است از آنها یا پدیدهای است فراگیرندهی هر دو.
پرسشهایی اینچنین در ذهن من شکل میگیرد:
- آیا من اشاره به جسم و تن دارد؟
- آیا من همان روح است؟
- یا فقط تعبیری ادبی است و مفهومی کلامی؟
- شاید انگارهای ذهنی است که تمامی ساحتهای وجودیمان را از دیگری جدا میکند.
- به گمانم تنها ضمیر و نوعی مرزبندی بین آدمها است تا منشأ سخن، من نامیده شود و مخاطبتش “تو”.
- آیا ذهن و مغز دو مفهوم جدا از هم هستند؟
- آیا سرباز فداکاری که بر اثر انفجار مغزش آسیب دیده و حافظهاش را از دست داده هنوز هم شایسته قدردانی است یا او دیگر آن شخص شناخته شدهی قبلی نیست؟
- اگر فقط دست و پاهایش را از دست میداد چه؟
- کدامیک من و شخصیت او را تغییر میدهد، از دست دادن دست و پا یا حافظهاش بر اثر آسیب مغزی؟
سادهترین برداشت از این من میتواند همان دریافت ذهنی هرکس نسبت به خود و دیگری باشد. همانچیزی که به انگاشت ما و نامگذاریهای موجود از افراد و اشخاص پیرامونمان مربوط میشود. همانطور که میبینیم حرفزدن در زمینهی من بهراستی که راه به جایی نمیبرد. این پنداره دیرگاهی است که مورد کشمکش دانشمندان علوم اعصاب، فلاسفه و فیزیکالیستها میباشد. نادیده نگیریم دستاندازی و بهرهبری شعرا و ادیبان از این مفهوم را:
چو ایران نباشد تن من مباد (فردوسی- شاهنامه)
روح من در جهت تازه اشیا جاری است (سهراب سپهری- هشت کتاب)
جسمم را میخواستم به کسی ببخشم که روح مرا اسیر کند. (بزرگ علوی- چشمهایش)
7 پاسخ
چند وقتی است که بسیار درگیر این سوالات فلسفی شدم، دیگر برایم درستی ونادرستی، حقیقت و…. زیر سوال رفته.
آنچه مسلم است واقعیت آن چیزی نیست که« من»تشخیص می دهد.به اندازه ی تمام چشم ها من وجود دارد
شما رو دعوت میکنم به خوندن مقالهای که در حال نوشتنش هستم و به زودی منتشرش خواهم کرد. با مطالعه آثار فلاسفه اخلاق خلاصهای از نحوه ارزشگذاری اعمال و رفتار و درست و یا نادرست بودن آنها ارائه خواهم کرد.
سلامی
به وسعت معنای 《من》…
وقت بخیر.
متن زیبایی بود.بنظر من،
من یعنی ما.
من یعنی تو.
من یعنی وحدت تو با خودت
من یعنی پذیرش رنج واندوهت
من یعنی حضور
من یعنی اصالت
من یعنی حل شدن در هستی
من یعنی شعور…
من فقط روح هست و بس!
این رو چند شب پیش در محفلی ادبی با گروهی از دوستان مطرح کردم که حاصل مطالعۀ یک کتاب خیلی عالی بود که اخیراً خواندم.
جسم فقط یک قفس موقتی هست برای روح بی قرار ما که از عشق واقعی یعنی خدا دور شده
درود جناب طاهری بزرگوار
سپاس برای دعوت به خواندن این یادداشت ارزشمند
از عنوان مطلب، جمله اول، پرسشهایتان که درباره هر کدام می توان ساعت ها صحبت کرد تا اشاراتتان به “من” بزرگان
نگاه فسلفی، هوشمندانه و از سر تامل نقادانه تان را به نمایش گذاشت که بسیار تحسین برانگیز است.
“من” کلمه ای معرف انسان ها در ظاهر
“من” کلمه ای با معنایی ساخته ذهن بی نهایت انسان
“من” کلمه ای که هر چه بیشتر مورد توجه باشد میشود منیت
“من” کلمه ای که با کنار رفتنش از ذهن و احساس تازه می شود عظمت را دریافت و …
به قول شما پایانی برای تعریف و تعبیر از این “من” نیست.
در یادداشت وبلاگی : “من کیستم” که با دیدگاه شما بزرگوار و دوست خوبم خانم علی قلی زاده آنرا به” من در گذر زمان” تغییر دادم اشاره ام به تعبیر” من نوعی انسان” با لباس شخصیتی که براساس شرایط و واکنش های هر روزه در حال ساختن و پرداختنش هستیم بود.
یک تعریف ساده و همگانی از من با نام زمانلو با تمام کم و کاستی و توانمندییم تا به لحظه امروز.
پاینده باشید و پر از نور
اشاره ای که به اون سرباز داشتین جالب بود واقعا اگر ما قوه تفکر نداشته باشیم میتونیم من باشیم.
افرادی که کورکورانه هم از یک مکتب و باور طرفداری میکنند و اون رو بدون اینکه به عمقش پی ببرند من نیستند و فقط توهم من بودن دارند و هویتشون رو از دست دادند. من میتونم بگم حتی ما هم نیستند چون ما هم از اعتقادش دفاع میکنه و با اومدن طوفان یا بادی قوی تر متلاشی نمیشه.
مراقب من های وجودمون باشیم. بدون تفکر این من میمیره.
ممنون بابت مطلب خوبتون
من همینم که میاندیشم. من اندیشهی من است. متعالی یا زبون. من همینم که میزیم. نباتی یا پویا.
من همینم که میمانم. سعادتمند یا شقی.