نگاه و لبخند تنها تو بودی و غمی که در دلم می پائید و می رفت تا ابدیت یابد و راز جاودگانی اش را خواندی در نگاه من چه ناباورانه دوختی بر من نگاهت را ندانستی که رسالت نگاه را لبخندی تمام می کند من آسوده خاطر یک ادامه » 1399/07/18 ۱ دیدگاه