حدود چهار یا پنج سال بیشتر نداشتم. تنها اسباببازی من یک ماشین کوچک فلزی بود.یک ژیان قرمز که به اندازهی کف دستهایم کوچک بود. آن روزها هنوز ماشین ژیان از سکه نیفتاده بود و برای خودش یکپا ماشین حسابی بود.
با مادرم رفته بودیم دکتر. آخر برادر کوچکترم سرما خورده بود.وقتی برگشتیم دیدیم از در و پنجره خانهمان دودی سیاه و نیمهجان که از ترکیب کربن و بخارِ آب درست شده بود بیرون میآمد.
همسایهها جلوی در خانهمان جمع شده بودند. با ترس و تعجب وارد خانه شدیم .همه چیز سوخته و تبدیل به زغال و خاکستر شده بود. یادم نیست در مواجهه با آن مصیبت به مادرم چه گذشت.در آنلحظه اصلن برایم مهم نبود که فرشها و لوازم خانه و لباسهایمان از بین رفته بود. تنها به یک چیز فکر میکردم. به ژیان قرمزم که همیشه بعد از بازی آنرا روی تاقچهی خانه میگذاشتم.
یکراست و بیمعطلی به سمت تاقچه دویدم. آن قسمت خانه سالم مانده بود. همسایهها قبل از اینکه آتش به آنسمت خانه برسد خاموشش کرده بودند.
تاقچه و رادیو و قاب عکسِ روی آن همگی جان سالم بهدر برده بودند. اما ژیان من غیبش زده بود و سر جایش نبود.
برای پیدا کردنش دور و برم را خوب نگاه کردم. با دیدن اشیای سوخته آنقدر فاجعه در نظرم بزرگ آمد که گمشدن ماشینم اهمیتش را برایم از دست داد. خیلی زود پذیرفتم که این اتفاق، خیلی کوچک و پیش پا افتاده است.
از آنروز سالهای زیادی میگذرد. بارها و بارها لباس خریدیم و فرش و لوازم خانگی. اما هیچوقت ماشین ژیان نخریدم. حتی وقتی که میخواستم ماشین واقعی بخرم پیکان رو به ژیان ترجیح دادم .آخر سالهاست که ماشین ژیان از سکه افتاده. اما تا آنجاکه یادم میآید ژیان قرمز من دوستداشتنیترین و حسابیترین ماشین دنیا بود.
2 دیدگاه
داداش عزیزم منم این خاطره رو بارها از مامان شنیدم ولی هیچوقت از زبان شما نشنیده بودم که یک اسباب بازی داشتی که خیلی برات با ارزش بوده رو تو اون آتیش سوزی از دست دادی و هنوزم بعد چهل و اندی سال دلت پیشش گیره .سرت سلامت و سایه ات مستدام خان داداش عزیزتر از جان.داداش کوچکت منصور ❤❤❤❤
ممنونم داداش منصور عزیزم ❤❤❤❤❤