چقدر این روزها سرم شلوغ است. از کتابی خوشم می آید. چند ساعتی را صرف خواندن چند فصل از آن می کنم. ناگهان در پاورقی اش به اسم یک فیلم برخورد می کنم.
کتاب را می بندم و می روم سراغ آن فیلم. دانلودش می کنم و آن را می بینم . دیالوگ های زیبای فیلم را یادداشت می کنم . در این بین به جمله مشهوری از بزرگی اشاره می شود .
فیلم را که تمام می کنم می روم و دنبال آثار آن شخص مشهور می گردم . به ده ها کتاب و مقاله برخورد می کنم. نمی دانم آن جمله زیبا در کدام کتابش نوشته شده است. تعدادی از آنها را دانلود می کنم و بعضی ها رو هم خریداری می کنم.
برای آنها که پول پرداخته ام ارزش بیشتری قائلم. یکی را شروع می کنم به خواندن . در جایی از آن به فلسفه و دیدگاهی برخورد می کنم. به خودم می گویم چقدر به افکارم شبیه و با آن سازگار است. تمام موضوعات قبلی که مورد علاقه ام بوده اند را رها می کنم و به موضوع جدید می پردازم .
در نتیجه کتابخانه ام پر می شود از کتاب های نیمه خوانده و کامپیوترم پراز فیلم و کتاب و مقاله و سریال های نیمه دیده، و مغزم پر از همه چیز از نوع ویکی پدیایی آن. همه چیز می دانم و هیچ چیز را درست نمی دانم. اضطراب کارهای نیمه کاره در ذهنم رسوب می کند و احساس می کنم سرم شلوغ است.
شاید بهتر بود قبل از تمامی این ها کتابی در مورد تمرکز، پشتکار و از این شاخه به آن شاخه نپریدن می خواندم.
یک پاسخ
دقیقا منم به یه همچین کتابی نیاز دارم. علی الخصوص درباره پشتکار داشتن و از این شاخه به اون شاخه نپریدن. حتی چند وقت پیش مامانم به زبون خودمون بهم گفتن: لاکه وسا کن. هاندی ای خال او خال نپر.
یعنی دختر بس کن. انقدر از این شاخه به اون شاخه نپر