مقاله‌ها و داستان‌های مجتبی طاهری

داش آکل

داش‌آکُل لات نبود. لوتی بود. در جوان‌مردی همتا نداشت. نه اهل دین بود  و نه اهل دنیا. در عوض دست‌گیر مردم درمانده بود. اگر پیدایش نمی‌کردی یا توی قهوه خانه

ادامه »
کتاب علوم سال پنجم

آقای بازرس

سن‌وسال و حس‌و‌حالم در حوالی ۱۰ سالگی پرسه می‌زد که چندوچون کشتن یک نفر را از سر می‌گذارندم. در خیالم شکیبایی می‌کردم تا روز به ظلمت آلوده شود. آن‌گاه از

ادامه »

داستان کوتاه ماجرای شب برفی

ساعت ۱۱ تلفنم زنگ خورد. سینا بود، هم‌کلاسی غزل‌. گفتم: «بفرمایید. امرتون». گفت: «می‌خواستم ازتون اجازه بگیرم که فرداشب برای دست‌بوسی با خانواده خدمت برسیم.» صدایش پر از شرم و

ادامه »